مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

بای بای ... سلام ... موش ... بوس ... الو ....منم میام ... کانال و عوض می کنی

پسر قشنگم تازگیا یاد گرفتی ...   وقتی میگیم بای بای دستات و تکون میدی یعنی بای بای به محض اینکه ببینی یکی داره میره بیرون براش بای بای می کنی   وقتی بهت میگم موش شو ... صورتت و جمع می کنی و شکل موش میشی خوشمزه مامان وقتی بهت میگم سلام دستت و میاری جلو و دست میدی   وقتی بهت میگم بوس بده دهنت و باز می کنی و حمله می کنی سمتم   البته هر وقت دلت بخواد جوابم و میدیاااااااااااااااااااااااا ... بعضی وقتا هر چی التماست می کنم محل نمیذاری... تلفن و موبایل و تا می بینی بر میداری و شماره می گیی و بعد میذاری کنار گوشت و شروع می کنی به حرف زدن میگی اَبَ یعنی الو و شروع می کنی به صحبت کردن  دَغل دَغل ......
18 ارديبهشت 1392

مهرتاش و تلاش برای نشان دادن استقلال و خودکفایی ... غذا خوردن

پسر مهربونم مدتیه " از وقتی یه ساله شدی که این روزا دیگه خیلی بیشتر مشهوده" دیگه حاضر نیستی به تنهایی بهت غذا ، میوه و میان وعده بدم هر وقت بشقاب ، قاشق یا لیوان تو دستم میبینی تلاش می کنی از دستم بگیریشون می خوای خودت دست به کار شی عزیز دل مامان منم مجبورم همیشه یه بشقاب و قاشق اضافی بیارم تا تو باهاشون مشغول شی و بتونم غذات و بهت بدم گاهیم به بشقاب خودت راضی نمیشی و باید حتما قاشق و بزنی توی ظرف غذات که دست منه منم ناچار تسلیم میشم و میذارم هرکاری می خوای انجام بدی تا غذات و بخوری در غیراینصورت لب به غذات نمی زنی و باهامون قهر می کنی و شروع م یکنی به غر زدن فقط موقع غذا خوردن نیستا ، موقع میوه خوردن ...شیر و کیک خوردن و...
18 ارديبهشت 1392

سازگاری شازده کوچولو با پرستار خوبش

مامانی امروز روز دوم هست که تو در کنار پرستارت سپری می کنی   وقتی از خونه اومدم بیرون کلی استرس داشتم و نگران بودم مبادا بیدار شی و نبودن ما بهت اضطراب وارد کنه... جرات نمی کردم تماس بگیرم مبادا بیدار شی تا ساعت 10 به زور تحمل کردم و بعد تماس گرفتم ... پرستار مهربونت گفت پسر خوشگل مادر تا نه و رب خواب بوده بعدش بیدار شده و کلی خنده و بازی و اونموقع هم داشت بهت صبحانه میداد خیلی خوشحال شدم که بیقراری نکردی و با شرایط جدید زودی خودت و وفق دادی ... آفرین پسر نازنینم ... پسر صبورم ... قربون چشمای قشنگت بشم ... راستی اینم بگم که دیشب از ساعت 3 تا 5 هی وول می خوردی و ریزه ریزه غر میزدی تو خواب و نذاشتی مامان درست بخوابه واسه ه...
16 ارديبهشت 1392

وقتی مجبوری کنار بیای ...

پسر قشنگم دیروز که از سرکار برگشتم خونه اینقدر گریه کردی وبی قراری کردی برام که نگو ... کلی ناراحت شدم ... وقتی پرستارت رفت هم انگار از قفس آزاد شده باشی شروع کردی به جیغ کشیدن و گاز گازی کردن مامان کلی هیجان زده بودی و از خوشحالی نم یدونستی چکار کنی همش من و گاز می گرفتی هم ذوق می کردم هم ناراحت میشدم ... با خودم می گفتم چقدر بچه از صبح منتظر بوده در باز بشه و یه آشنا ببینه که حالا اینجوری می کنه الهی قربونت بشم با اینکه پرستارت خیلی خیلی خوبه ولی بازم اذیت شده بودی بخدا مامان خودمم اینقدر خسته ام از سرکار رفتن که نگو تقریبا هر روز غر غر می کنم و میرم سرکار... دیگه بابا مهردادت هم بنده خدا کلافه شده ... بخدا واسه اونم نارا...
16 ارديبهشت 1392

شازده کوچولو تنها در خانه ...

پسر نازنینم ...عزیزتر از جونم ... مادر جون و بابا جونت فردا قراره برن یه سفر یه ماهه اونا دارن میرن پیش آجی آیناز و خاله حدیث جون ... خوش به حال همشون ... کاشکی میشد ما هم بریم جون دلم از یه ماه پیش با خدیجه جون هماهنگ کرده بودم بیاد این یه ماه ازت مراقبت کنه آخه اداره با مامان همکاری نکرد و مرخصی به مامان نداد ... دیروز بعدازظهر خدیجه جون اومد و با همدیگه آشناتون کردم امروز صبحم مرخصی ساعتی گرفتم و تا نه و نیم موندم پیشت از خواب بیدار شدی و موقه صبحانه خوردن خیلی بدقلقی کردی ... کلی نگرانت شدم ولی چاره ای نداشتم باید میومدم اداره ... موقع رفتنم برام دست تکون دادی و من یه آهی از ته دل کشیدم و با چشمای پر از اشک از خونه زدم ب...
15 ارديبهشت 1392

روز مادر و روز زن مبارک

میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه مادران تبریک میگم . . .   از اینکه دو سالی هست منم به مقام رفیع مادر بودن نائل شدم خیلی خوشحالم ، حالا دیگه خیلی بیشتر از قبل قدر مادر و پدرم و می دونم ... می دونم که اونا چقدر سختی کشیدن تا من به اینجا رسیدم و هنوز هم همیشه و همه جا همراه من هستن و هیچ وقت با وجود اونا احساس تنهایی نکردم ... خدایا سایشون و از ما دریغ نکن ... خدایا ازت ممنونم بخاطر وجود پدر و مادر مهربونی که توی دنیا تکن ... خدایا ازت ممنونم که افتخار مادر بودن و به من دادی ... خدایا ازت ممنونم بخاطر ...
11 ارديبهشت 1392

اولین نقاشی " خط خطی" شازده کوچولو روی وایتبرد مغناطیسی 1392/02/05

مامانی پنج شنبه بعد از اینکه کارمون توی خانه بهداشت تمام شد ... با همدیگه رفتیم بازار و مامانی واسه پسر ماهش رنگ انگشتی ... مداد ردنگی ... وایتبرد مغناطیسی و یه دونه پازل خریدو کلی بهمون خوش گذشت وای که چقدر لذت بخشه وقتی آدم واسه بچش خرید می کنه ... این لذت و با هیچی نمیشه عوض کرد ... مامان اینقدری که از خرید واسه تو لذت می برم از خرید واسه خودم لذت نمی برم اینم از اولین نقاشی گل پسرم روی وایتبرد مغناطیسیش در مورخ 1392/02/05 بعد از اینکه این نقاشی رو کشیدی با قلمت راه افتادی به دور زدن توی خونه و نمی دونم قلم رو کجا انداختی کل خونه رو با بابایی گشتیم و نتونستیم پیداش کنیم آخه جیگرم کجا انداختیش؟ ...
7 ارديبهشت 1392

بهداشت و چکاب ماهیانه

آخرین بار که رفتیم بهداشت یک ماه پیش بود که واکسن یه سالگیت و زدی جیگر مامان وزنت شده بود 1100 گرم و قدت 76 مامان خیلی ناراحت بود آخه حدود 300 گرم وزنت کم شده بود ... ولی خوب از منابع مختلف فهمیدم که جای نگرانی نیست و مال دندون و تغییر عادات غذایی و این چیزاست ... توی این مدت تمام وقتم و گذاشتم روی تقویت گل پسرم و پنج شنبه که رفتیم خانه بهداشت خداروشکر وزنت شده بود 1400 گرم و قدت هم شده بود 80 خانم بهداشت گفت خیلی خوبه همه چیز عالیه ... و افزایش وزنش هم خیلی خوب بوده ... وای مامانی خیلی خوشحال شدم ... الهی همیشه سلامت باشی عشق مادر
7 ارديبهشت 1392

تلفن حرف زدن شازده کوچولو... من دیگه می تونم بدون کمک دیگران روی دو تا پاهام بلند شم و راه برم

چهارشنبه بعد از ظهر من رفتم خرید  و تو و بابایی خونه موندین وقتی برگشتم دیدم بابایی یه فیلم خیلی با حال ازت گرفته در حال تلفن حرف زدن ... گوشی موبایل بابایی رو گرفته بودی دستت و حدود 15 دقیقه راه میرفتی و حرف میزدی ... خیلی بامزه بود ... و جالب بود که همون شب واسه اولین بار تونستی به تنهایی و بدون کمک از وسیله و کسی روی دوتا پاهات بلند شی و راه بری   هوراااااااااااااااااااااا !!!!! مامانی هم واست چند تا کتاب قشنگ خرید کتابای جینگیلی ها واسه اینکه پسر خوبی بودی و پیش بابایی موندی ...
7 ارديبهشت 1392

عکسای ترو تازه شاهزاده مهربونم

موش کوچولو وای چه قیافه ای گرفته پسر ... قربون این ذوقات بشه مادر   می میرم برات مهرتاشم جونمی تو ... مبل بادیت و بر میداری و با هیجان با خودت می بریش و پرتش می کنی و جیغ می کشی اینجا هم بعد از پرت کردن مبل بادیت داری جیغ می کشی ...   اینجا هم که طبق معمول رفتی سراغ تلویزیون و ... قربون این ایستادنات بشه مادر ...
7 ارديبهشت 1392